عشق من~p25~

*ویو ا.ت*
شامو حاضر کردم و رفتم خونه رو جارو کردم ، کارا تموم شد بعدشم نشستم با کوک ..... بخورم
کوک:بسه دیگه دهنمون بو گرفت
ا.ت:آره دیگه بسه .
کوک:من میرم ماریا رو بیدار کنم
ا.ت:منم میرم لباسامو بپوشم .
کوک:برو عشقم
کوک:بابایی پاشو مامان بزرگ داره میاد .
ماریا:بابایی
کوک:جانم
ماریا :میشه برام پیستا (پیتزا )بخلی (بخری )
کوک:مامان شام گذاشته بابایی
ماریا :باته
کوک:آفرین حالا پاشو لباساتو تنت کنم
ماریا:باشه
*ویو ا.ت*
لباسامو پوشیدم و یه آرایش ملایم کردم و رفتم تو سالن ، که دیدم کوک لباسای ماریا رو تنش کرده .
کوک:ما چطور شدیم
ا.ت:عالی
ا.ت:بیا بغل مامان
کوک:من چی
ا.ت:بیا اینجا
ا.ت:شوهر حسود من 😂😂😂🐇🐇🐇🐰🐰🐰
کوک:من حسود نیستم
ا.ت:خیله خب باشه
دیدگاه ها (۰)

عشق من~p26~

عشق من ~p27~

عشق من~p24~

عشق من~p23~

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

وقتی تو دعوا بهت آسیب میزنن و بیهوش میشینامجون:(بغض کرده) بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط